دل ساده ام

 

 

کلافه و بی قرارم ، خبری از گذر زمان ندارم !

دستهایم میلرزد ، اینک روز است یا شب ، این را هم نمی دانم

تنها دردی در سینه دارم و بغضی  که گلویم را می فشارد

تمام وجودم سرد است ، سیاهی لحظه هایم کار سرنوشت است

من دیوانه چقدر ساده بودم ، من عاشق چقدر بیچاره بودم

نمیخواستم عاشق شوم ، قلبم اسیر رویاهایم شد

رویاهایی که با تو داشتم ، کاش یاد تو را در خاطرم نداشتم

خواستم تو را فراموش کنم ، فراموشی را فراموش کردم

خواستم اشک نریزم ، یک عالمه بغض در گلویم را جمع کردم

کلافه و بی قرارم ، مثل این است که دیگر هیچ امیدی ندارم

سادگی من بود که بیش از هرچیزی مرا میسوزاند،

کاش به تو اعتماد نمیکردم ، کاش تو را نمیدیدم و راه خودم را میرفتم

کاش لحظه ای که گفتی عاشقمی ، معنای عشق را نمیدانستم

همه جا مثل قلبم دلگیر است ، همه جا مثل چشمانم خیس است

همه جا مثل غروبها ، مثل پاییز و مثل این روزها نفسگیر است

همیشه میگفتم بی خیال ، اما اینبار بی خیالی به من گفت بی خیال

همیشه میگفتم میگذرد میرود ، اما اینبار گذشت و چیزی از یادم نرفت! 

عشق ابدی

عشق ابدی

 نا خواسته است...دست خودم نیست.

 

شاید این تردید ها ناشی از عشق بی حد من است

 

...نمیدانم!

 

 

ولی آنچه میدانم آن است که همین

 

 سایه ی نا خواسته بر تمامی زندگیم چیره شد.

 

 و وقتی با غرور به هم آمیختشد آنچه نبایدمیشد...

 

و من سالهاست درد شیرین این عشق را

 

 به جان میخرم...

 

 

      






      

تنها بهانه زنده ماندنم

تنها بهانه زنده ماندنم

   

 

یک دلیل برای عاشق شدنم ، یک بهانه برای زنده ماندنم ،

تویی آن دلیل و بهانه عاشقانه

یک هوای عاشقانه برای با تو بودن، همین هوای بارانی ،

دستت درون دستهای من ، این است همان آرزوی رویایی

این نفسی که در سینه ام است ، این قلبی که با تو به آرزوهایش رسیده است ،

این وجودی که محتاج وجود تو است ، این احساسات،همه در عشق تو جا گرفته است

ببین عشق تو چقدر مقدس است که زندگی ام با تو دوباره جان گرفته است

ببین چقدر دوستت دارم که خوشبختی را از لحظه ای که آمدی دیدم ، حس کردم  و باورش کردم!

باور کردم که حضور تو در زندگی ام یک حادثه نبود ،

روزی تو می آمدی، با اینکه من حتی فکر داشتن تو را هم نمیکردم

روزی که آمدی چه روز دلنشینی بود،  

روزی که بهم میرسیم چه روز مقدسی خواهد بود  

و روزی که از عشق هم میمیرم چه روز عاشقانه ایست

به عشق همان روز ،روز از عشق هم مردن، اینک عاشقانه همدیگر را میپرستیم

تا به دنیا بگوییم این ما هستیم که عاشق همیم!

دلیلی نمیبینم برای زنده ماندن اگر تو نباشی ، نمیخواهم حتی یک لحظه نیز در فکر نماندن باشیم!

میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری،  

میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ،

میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ،  

و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم

عزیزم بیا در آغوشم ،تو مال منی ، آرام باش که تو تا آخر دنیا ، دنیای منی ،

بارها گفته ام و خودت هم میدانی که زندگی منی ،

پس این هم بدان تو آخرین کسی خواهی بود که قبل از مردنم او راخواهم دید!     

 

از دلتنگی تو ،اشک میریزد آرام آرام این دلم ،

آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم

در اوج تنهایی ام

صدای سکوت فضای غمگین قلبم را پیچیده ، تنهایی آمده و وجودم را با سردی وجودش

پریشان کرده ....

من در اوج بی کسی ام ، کسی نیست اینجا جز تنهایی که همدرد من است!

برایم میخواند آوازی با صدای آرامش ، میداند که در قلبم چه میگذرد و میخواند راز

 درونی ام را !

در این آرامش ظاهری و ناخواسته ام ، باطنی آشفته دارم ، از صدای آواز عشق بیزارم

که مرا اینگونه در حسرت روزهای بهاری برده است !

من در اوج تنهایی ام و تنهایی در اوج خوشحالیست ، زیرا دیگر تنها نیست و مرا دارد!

وقتی به درد دل تنهایی گوش میکنم با خود میگویم ای کاش که از آغاز تنها بودم که

اینگونه درغم پایان ننشینم !

آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت دیگر ندارد ، بیقرار و بی تاب نیست ،

انتظار برایش معنایی ندارد !

با اینکه در اوج تنهایی ام اما با تنهایی رفیقم ، هم او درد مرا میفهمد و هم من راز

تنهایی را از نگاه پرنده تنها میخوانم !

دیگر شب و روز درد مرا نمیفهمد ، ماه نگاهش به عاشقان است، ستاره ها به سوی

دیگر چشمک میزنند و خورشید به آن سو میتابد که کسی آنجا به انتظار نشسته است!

من در اوج تنهایی ام و میدانم که تنهایی در این روزهای بی روح دوای درد قلب شکسته

ام نیست !

گرچه پر از درد است اما باید سوخت ، گرچه تلخ است اما باید طعمش را چشید !

تنهایی زودگذر است ، اما گذر همین چند لحظه مرا می آزارد!

خواستم به فردا امید داشته باشم ، غروب که رسید مرا از فردا نیز ناامید کرد!

به انتظار طلوعی دیگر مینشینم ، یک شب دیگر در اوج تنهایی و شاید یک آغاز دیگر در

فصل عاشقی ! 

 

 

  

 

آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت

 دیگر ندارد ،

 بیقرار و بی تاب نیست ،

انتظار برایش معنایی ندارد !

به دلم مانده...

به دلم مانده که یک بار از سوی تو محبت ببینم

برایم آرزو شده که یک  کلام عاشقانه، از سوی تو بشنوم

به تو دلبستم ، من عاشقی دلشکسته هستم

تا چشمانم را باز میکنم تو را یاد میکنم ، تا میخواهم چشمانم را بر روی هم بگذارم

یاد تو نمیگذارد که آرام بخوابم، اگر هم شبی با آرامش میخوابم خواب تو را میبینم

حتی دیدن تو در خواب نیز مرا عاشقتر میکند ، نمیدانم این دل دیوانه ام چگونه

این لحظه های نفسگیر عاشقی را سر میکند

به دلم مانده حالی از دلم ، احوالی از چشمانم بپرسی

به خدا اینجا یک دل است که بدجور عاشق تو است،

نگاهی به این طرف هم بینداز یک نفر است که بدجور به هوای

دیدن چشمهایت از آن دور دستها به انتظار نشسته است

اینگونه مرا نبین، دلم تنهای تنهاست ، فکر نکن مثل تو نیستم ،

بیشتر از آنچه که فکر میکنی در حسرت یک لحظه محبت هستم

به دلم مانده وقتی به چشمانت خیره میشوم ، عشق را از اعماق چشمانت ببینم

به دلم مانده وقتی صدایت را میشنوم ، عشق و علاقه را از اعماق صدایت حس کنم

لحظه ای ، تنها لحظه ای به خودم بگویم که تنها نیستم و یکی را دارم ...

یکی را دارم که به یاد من است ، مثل من در انتظار دیدن من است،

مثل من آرزوی شنیدن صدای مرا دارد ،

مثل من دلتنگ میشود ، مثل من مرا یاد میکند، مثل من وقتی دلش میگرد

دوست دارد با تو درد دل کند ، مثل من ...

راستش را بخواهی هر زمان که دلم میگیرد تو نیستی تا با تو درد دل کنم و آرام شوم

به دلم مانده یک بار هم حرفهای مرا بشنوی ، عشق مرا باور کنی  

و مرا در آغوش خودت بگیری...

به دلم مانده بر سر یکی از قول و قرارهایی که دادی بمانی ،  

در لحظه های سخت مرا تنها نگذاری...

به دلم مانده بود تا بگویم آنچه دلم مدتها در حسرت گفتنش بود...  

 

پاییز طلایی من

یک لحظه خودم را در کوچه ای پاییز زده دیدم

یک عمر عاشق پاییز شدم

فصل طلایی من ، زیباترین فصل سال در برابر چشمهای من

در این کوچه باغ پاییزی ،اگر بی احساس هم باشی ، 

این فصل رویایی تو را به اوج احساس خواهد برد

حالا من هستم و قلب پر احساسم و یک دنیا برگهای طلایی

از آسمان می بارد برگ ، بر روی زمین ریخته یک دریای برگ

دنیا میدرخشد در پادشاه فصلهای سال

آسمان طلایی است ، وای که غروب پاییز چه رویای زیباییست

خورشید میدرخشد در لا به لای برگهای طلایی و میدرخشند 

درختان مثل جواهری در قلب پاییزی دنیا

دلم میخواهد غرق شوم در دریای برگهایی که بر روی زمین ریخته،

در زیر این دریا ، به خواب میروم مثل یک رویا

خواب پاییزی من ،صدای خش خش برگها، چه عاشقانه است 

درد دل برگهای خشکیده با هم

دلم میخواهد این کوچه باغ پاییز زده که در آن قدم گذاشته ام بی پایان باشد،

آنگاه که قرار است به پایان آن برسم از دنیا وداع گفته باشم ، تا تنها پاییز را ببینم ،

دیگر نمیخواهم رهگذری را ببینم که بر روی برگها پا میگذارد و قدر پاییز را نمیداند

ببین که پاییز چه فصل زیباییست ، 

کشیدن تصویر پاییز حتی در توان یک نقاش ماهر هم نیست .  

 

 

 

عاشق تنها

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!

من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!

هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم

هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم

چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم

اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است

چشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین

ببین  که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به تو!

تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی که تنها عشق

منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !

چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام را

هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ،

میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم ،

ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!

آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ،

زندگی را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ،

عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است ،

در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید

این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است!    

 

 

من...

نمی نویسم , چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی!
حرف نمی زنم , چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی!
نگاهت نمی کنم , چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی!
صدایت نمی زنم , زیرا اشک های من برای تو بی فایده است!
فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من
دیوانه ام... 

غم تنهایی  

داستان عاشقی من

گفتن الاف بودن بسه. دنباله ۱۰۰ تا دختر بودن بسه . دوستی یه هفته ای بسه. دوستی از رویه هوس بسه.

گفتن برو با یکی باش.دل تو به یکی بده.یکی دوست داشته باش.طمع دوست داشتن یکی رو بچش.

گفتم:باشه.

شدم عاشق.عاشق تمام عیار.

ولی نمی دونستم کسی به اون این حرفارو نزده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

به خاطر تو بود

به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور

به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود

زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ بود

به خاطر تو بود که شب نشین شدم ،  

هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم

عادت کرده ام به شنیدن صدایت ،  

خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم ،

با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو ،  

حال من در هوای آمدنت درگیر شد

به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر ،

به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر ،

دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو ،

با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم .

همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد ،

شبهای مرا مهتابی کرد ،

به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد...

به یاد تو ، همیشه و همه جا

هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا

به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا

چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی

من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم ،

به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدی

به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم ،

وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!  

 

آن شب را نازنین به یاد داری؟

آن شب را می گویم آن شب که لبت را مهیای بوسهء من کرده بودی و من مشتاق بوسه بودم. اما لبان من زخمی بود و ترک داشت و من هراسان بودم که مبادا لبانت به بوسهء من خونین شود! آن شب که آغوشم را پذیرای وجودت کرده بودم وتو چه مهربان سرت را بر سینه ام گذاشته بودی از عشق می گفتی و دستان من در آشفتگی زلف سیاهت گم شده بود!آن شب که من محروم مانده بودم از بوسه ای بر لبانت تو به گونهء من بوسه ای زدی و هنگام بوسه ، اشکی از گوشهء مژگانت بر گونه ام فرو چکید!!! دلم را لرزاندی و چشمانم را بارانی کردی! به یاد داری برای چه گریستی آن شب؟ هرگز به من نگفتی و هراس را در دلم کاشتی!!!هراس از جدایی ، از فراغ ، از بی تو بودن! و اکنون آن هراس به واقعیت بدل شده است.اکنون ای نازیننم می فهمم برای چه آن شب گریستی ! و برای چه آن شب مرا بی خبر از رنج دلت رها کردی و دیگر ندیدمت!!! تو به درستی نشانهء زخمی را که بر لبانم بود را دریافته بودی. تو فهمیده بودی که آن زخم از چه روست ! اکنون که آن زخم التیام یافته زخم دلم چرکین شده.لیلای من به یاد آن اشکی که بر گونه ام فروچکید هر شب به تماشای شمایل تو از پشت رودی که بر دیدگانم جاری می شود می نشینم! و خوب دریافته ام برای چه آن شب گریستی ! تو دلنگران فراغ بودی و من چه دیر دریافتم! آه چه دیر ...!

 

 

 

 

راز و رمز گلها 

 

گل سرخ : عشق آتشین مرا بپذیر
غنچه گل : برای نخستین بار قلبم بخاطر تو لرزید
گل میخک : قلبم را به تو تقدیم می کنم
گل شقایق : زندگیم فقط بخاطر عشق توست
گل بنفشه : همیشه بیاد من باش
گل اطلسی : نمی دانم مرا دوست داری یا نه
گل محمدی : ترا از صمیم قلب می پرستم
گل شب بو : در شب مهتاب رویت را می بوسم
گل همیشه بهار : عشق تو برای همیشه در قلب من رخنه کرده
گل داودی : از صدای دلپذیر تو لذت می برم
گل اشرفی : این هذیه را از من بپذیر
گل اقاقیا سفید : عشق پاک ، نتیجه ازدواج و خوشبختی
گل میمون : یک بوسه می خواهم نه بیشتر
گل یخ : از عشق تو نا امیدم
گل لادن : گاهی از من یاد کن
گل سفید : می سوزم و می سازم
گل مینا : بی وفا به دلداده خود رحم نکردی
گل کاملیا : فداکاری در راه عشق خوشبختی می آورد
گل زرد : از تو بیزارم.
گل نسترن : شهرت را بر عشق رجحان دادی
گل ساعتی : در واپسین دم زندگی ، خوشبختی تو را می خوهم
گل پژمرده : افسوس که بهای عشقت را ناچیز پنداشتم
گل مریم : بپاکدامنی تو درود می فرستم
گل کوکب : چرا بیهوده قلبم را افسرده می سازی
گل رازقی : شفا و بهبودی ترا آرزو دارم
گل لاله : تو که دل مرا غم زده می خواهی ، این من و این دل دردمند من
گل سنبل : تو به منزله باغ پر گلی هستی که دلداگان را از تو نتیجه ای نیست
گل بیدمشک : اگر می سوزم و خاکستر میشوم ، گناه از بخت نا مساعد من است ، ترا می بخشم.
گل رازیانه : هر چند در کنارم نیستی ولی گناهت در تنهایی مونس منست
گل ناز : ناز و دلبری جامه ایست که بقامت تو دوخته اند
گل یاسمن : دستی استکه دامن دلدار می گیرد و زبانی است که تمنا می کند.
گل یاس : از من نخواه که جز راستی سخن گویم ، من شیفته تو هستم.
گل چای : بختم بیدار و طالعم میمون است
گل هرزه : حساس و مو شکافم و بر عشق گذشته حسرت می خورم
گل حنا : بیشتر از این دیگر فریب ترا نمی خورم

گل شیپوری : بتو اطمینان میدهم که جنجال حسودان در عشق ما اثری نخواهد داشت
گل مروارید : این آواز حزین دلداده ایست که برای آخرین بار سخن میگوید
گل سوری : عزیزم با من مهربانتر از گذشته باش
گل عباسی : تو مایه امید و سرچشمه آرزوهای منی
گل شمعدانی : عشق لازمه زندگی ست و بدون عشق نمیتوان زنده بود
گل نرگس : خود را این همه سزاوار عتاب نمی بینم ، دلم از نامهربانی های تو بستوه
آمده است.