زمستون بود ولی
با تو تا بهار رفتم،
تا اونجا
که سبز حرف آخر بود
و عشق تنها موسیقی دل.
با تو،
با تو که مهربونی،
با تو
که سبزترین سبزه عشقی.
با تو
همیشه با بهار همسفرم.
ار دگر نامه ی تو باز شد مستی ام از نامه ات اغاز شد
نا م خدا زیور ان نامه بود من چه بگو یم که چه هنگامه بود
بوسه زدم سطر به سطر تو را تا که ببویم همه عطر تو را
سطر به سطرش همه دل دادگی است عطر جوانمردی و ازادگیست
از غم خود جان مرا کاستی بار دگر جان مرا خواستی
از سخنت بر تن من جان رسید حیف که این نامه به پایان رسید
بوسه به امضای تو بگذاشتم یاد زمانی که تو را داشتم
عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ماتهب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق گرمی دست تو در آغوش
عشق عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان " تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن از برایش قلب خود تقدیم کن
به کعبه رفتم و ز آنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم
مرا هیچ مقامی نبود غیر تو کامی
طواف وسعی که کردم به جست وجوی تو کردم
چه کنم که تنهاترینم
امید وارم که یک روز بفهمی که چقدر دوست دارم
سلام به دوستان گلم
من از مسافرت برگشتم
امیدوارم حالتون خوب باشد
ممنون از نظرهای قشنگتون
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...
تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ...
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا....
در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را
پنهان خواهم کرد...
تنها از شعر و سکوت می خوانم
تنها لب حوض
خیره به گردش ماهی ها میمانم
ای تنها
می دانم که تنهایی و
تنها با تنهایی خود سیر می کنی
بیا و
تنهاییم را در آغوش گیر
که تنها با تنها دگر تنها نیست...
با سلامی به سرسبزی باغ آرزوهایتان
تنها کسی که در زندگی مرا شاد می کند
کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد می کنی.
ای همه من! وقتی تو آمدی دلم به رویت خندید!اندوه تنهاییم در زلال چشمه های نگاهت خود راشست و سِحر جادوی حضورت مرا به یادم آورد . تورا وقتی یافتم که همه حجره های دلم به عطر نام تو معطر شدند و نفس نفس ، حضورت را با دم و بازدم حس میکردم و به خاطرِت جان می سپردم ! تو در شبستان خیالم نازل شدی ! طعم دعاهای اجابت شده ام بودی ، اولِ روشنی و آغاز تَبَم بودی .. از پشت پرده لرزان اشکهایم دیدی که قابل بودم پس به حریم خلوتم پا گذاشتی !
ای همه من ! وقتی تو آمدی روی حریر برف تازهِء بر زمین نشسته پا گذاشتم تا از چشمهای تَرَم به شوق دیدارت گل ببارم ! دیدی که کبوترهای حرم دل ، چه معصومند و بر سر هر سفره ای که به سخاوت گشوده باشند ، بی دعوت می نشینند و یقین دارند میزبان عاشق است و من عشق را می شناختم ! همان حسِ تازهِ رسیدن ، که بی تابِ بخشش بود ! همان نوازشی که بر سر شاخه های لختِ درختان ، جاپای جوانه های مشتاق رویش را لمس میکرد . همان عطر آشنایی که دل زمستان را گرم میکرد.
ای همه من ! وقتی تو آمدی ، دیدی که من عاشقم ! فریاد میزنم و کوچه های برفی را از خواب بیدار میکنم . میخواهم به دلکوبه های من گوش بسپارند و همراه من چرخ بزنند، همهء آوازهای خفته در رگ درختان خوابزده !
ای همه من ! کجا می گریزید؟! عشق سهم ماست ! این دست را هر جا به سمتت جاودانگی را پیشکش میکند بگیر و رها مکن !
ای همه من ! وقتی که تنهایی مجالی شد تا تو را بیابم ، وقتی سکوت شبانه ام فرصتی شد تا صدای قدمهای نورانی ات را بشنوم ، وقتی دور از های و هوی مشغله ها بر قلبم فرود آمدی ، از آن پس دریافتم که زندگی خط فاصله ای است از اینجا تا ابدیت ، لحظه ها کوتاه نیستند و هر لحظه با حضور عشق عمری به بلندای عمر زمینیان دارد و قدرتی به عظمت خواستن و توانستن !
پس از آن روز دریافتم که سخت ، سخت نیست اگر تو نرم باشی ! و هرگز سختی نمیتواند بر نرمی غلبه کند . دریافتم که عشق نرم است و میتواند بر هر کینه و عداوتی غلبه کند . مهربانی ، نرم است و میتواند خشونت را مغلوب کند . صبوری نرم است و میتواند بر رنج پیروز شود .
ای دوست
عاشق شو
گویا هرگز کسی دلت را نشکسته!
و زندگی کن گویا بهشت اینجاست...
به من می گفت آنقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر می میرم . . . باورم نمی شد . . . فقط برای یک امتحان ساده به او گفتم بمیر . . . سال هاست که در تنهایی پژمرده ام کاش امتحانش نمی کردم.
View Raw Image" jquery1209317873228="14">
چند روزه که ازت خبر ندارم
نمیدونم کجای قصه موندی
نمی دونم تو در چه حالی اما
منو به مرز بی کسی رسوندی
خدا کنه یادت نرفته باشه
اون همه عشق و اون همه خاطره
با هم دیگه روزای خوبی داشتیم
حیفه که اون لحظه ها یادت بره
چند روزه که ازت خبر ندارم
نمیدونم کجای قصه موندی
ولی بدون یادم نمیره هرگز
عهدی رو که با چشمای تو بستم